˙·٠• عاشقانه های دلم •٠·˙
تاشقایق هست...
دشت هایی چه فراخ
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد؟
من دراین آبادی پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری ‚ ریگی ‚ لبخندی
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود که صدایم می زد
پای نی زاری ماندم باد می آمد گوش دادم
چه کسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید
راه افتادم
یونجه زاری سر راه
بعد جالیز خیار ‚ بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک
لب آبی
گیوه ها را کندم و نشستم پاها در آب
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ‚ سر رسد از پس کوه
چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ می چرد گاوی در کرد
ظهر تابستان است
سایه ها می دانند که چه تابستانی است
سایه هایی بی لک
گوشه ای روشن و پاک
کودکان احساس! جای بازی اینجاست
زندگی خالی نیست
مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
آری تا شقایق هست زندگی باید کرد
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می خواند
***شاید آن روز که سهراب نوشت :
تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پر درد گل یاس نداشت
باید اینجور نوشت ، هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس
زندگی اجباریست***
چی شدن اون قولا اون قسما...
همین که دچار یه مشکل خیلی بزرگ شدم و انتظار داشتم ارومم کنه و بگه تا اخرش باهامه گفت "دیگه دوست ندارم تمومش کن"
دخترا...
درسته که بعد از اون، روزها و شب های زیادی با خاطراتش زندگی می کنی، اما خب وقتی که بی دلیل رهات می کنه، حتی اگه با کس دیگه ای هم باشه، یه شب با تمام مهر و علاقه ای که به اون طرف داره، دلش هوس یه عشق واقعی می کنه.
اون وقت شاید تو داری با دوست هات شام می خوری، یا شاید هم داری فیلم نگاه می کنی و اون بی تفاوت به هرچی که گذشته بهت پیام میده، دلم واست تنگ شده!
غافل از اینکه هیچ چیز نمی تونه گذشته رو بر گردونه، هیچ کس نمی تونه گذشته رو جبران کنه.
فقط مثل این می مونه که جفت پا بپره روی اون مین!
سادگی...
اینا تجربه میشن برای من نه چون دیگه این زندگی برام زندگی نمیشه دیگه درس نمیشه ولی برا بعدیا تجربه میشه ک دل نبندن و همه رو مثه خودشون نبینن...
*این نیز بگذرد*. همش تموم میشه و خدا منو میبره پیش خودش اونجا بیشتر بهش نزدیک میشم بیشتر هوامو داره.